ولی من جداً فکرهام رو کرده بودم. نه الانها، چندین ماه پیش. سال پیش. حاضر بودم که همون پای قطعشده رو داشتم، ولی باهات زندگی میکردم. فکر کنم واقعاً همهی چیزی بود که میخواستم اونموقع. حالا بماند که همینطوریش انگار حامد سنو یا مثلاً الکس ترنر یا کسیم، که حالا بدون پام هم قابل تحمل باشه. ولی خب. واقعاً دلم میخواست یهوقتی به قول خارجیها به مرجلهی موو این کردن به خونهی من برسیم. حتی تصورش میکردم. شاید تو هم میکردی. قبلنا مخصوصاً. الان که نه. اوکی بود واقعاً. تهش این بود که فکر میکردی قراره بیسچاری غر بزنی، به خودت نرسی، حوصلهی معاشرت نداشته باشی، یا هرچی. اشکالی نداشت واقعاً. من غذا میپختم، یا حتی ظرف میشستم -ولی خب خیلی اعتمادی هم نداشتی به ظرفشستنم. مهم نبود واقعاً. مینشستی تریاکت رو میکشیدی، ولی «بودی.»
الکل اینطوریه که اول گلوت داغ میشه، بعد پلکهات، بعد پشت پلکهات. بازدید : 592
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 2:37